رکسانا

رکسانا

ستاره ی کوچک من ® - Roxana-رکسانا - عشق بی پایان ®
رکسانا

رکسانا

ستاره ی کوچک من ® - Roxana-رکسانا - عشق بی پایان ®

اس ام اس عاشقانه لیلی به مجنون

پیامک زد شبی لیلی به مجنون
که هر وقت آمدی از خانه بیرون

بیاور مدرک تحصیلی ات را
گواهی نامه ی پی اچ دی ات را

پدر باید ببیند دکترایت
زمانه بد شده جانم فدایت

دعا کن …

ادامه مطلب ...

اس ام اس های عاشقانه جدید و ناب رومانتیک

آن روز ما پیروزیم که دلامون با هم یاره / بین قلب های ما پل به جای دیواره  . . .

ادامه مطلب ...

اس ام اس طلاق,جدایی,دل تنگی و دلشکستگی

قربون دل پاکت برم که مثل یخچال فقیرا هیچی توش نیست…

ღ♥ღ

ادامه مطلب ...

داستان گفتگو چهار شمع برای رکسانا

 The story talks of four candles for Roxana 

 

 

چهار شمع به آرامی می‌سوختند و با هم گفتگو می‌کردند. محیط به قدری آرام بود که گفتگوی شمع‌ها شنیده می‌شد.

 

 اولین شمع می‌گفت: من «دوستی» هستم اما هیچکس نمی‌تواند مرا شعله‌ور نگاه دارد و من ناگزیر خاموش خواهم شد ... شمع دوستی کم نورتر و کم نورتر شد و خاموش گشت

 

شمع دوم می‌گفت: من «ایمان» هستم اما اغلب سست می‌گردم و خیلی پایدار نیستم ... در همین زمان نسیمی آرام وزیدن گرفت و او را خاموش کرد

 

شمع سوم با اندوه شروع به صحبت کرد: من «عشق» هستم ولی قدرت آن را ندارم که روشن بمانم. مردم مرا کنار می‌گذارند و اهمیت مرا درک نمی‌کنند. آنها حتی فراموش می‌کنند که به نزدیکان خود عشق بورزند ... بی درنگ از سوختن باز ایستاد

 

در همین لحظه کودکی وارد اتاق شد. چشمش به شمع‌های خاموش افتاد و گفت: شما چرا نمی‌سوزید! مگر قرار نبود تا انتها روشن بمانید؟ و ناگهان به گریه افتاد

 

با گریه کودک شمع چهارم شروع به صحبت کرد و گفت: نگران نباش! تا زمانی که شعله من خاموش نگردد شمع‌های دیگر را روشن خواهم کرد.من امید هستم 

 

کودک، با چشم‌هائی که از شادی می‌درخشیدند، شمع امید را در دست گرفت و دوستی، ایمان و عشق را شعله‌ور ساخت

 

شمع ”امید“ زندگی شما هرگز خاموش نگردد تا همیشه آکنده از ”دوستی، ایمان و عشق“ باشید

داستان تولد، برای رکسانا

" wmode="opaque" pluginspage="http://www.macromedia.com/go/getflashplayer" quality="high" althtml="

 

ساعت 3 شب بود که صدای تلفن، پسری را از خواب بیدار کرد. پشت خط مادرش بود. پسر  با عصبانیت گفت:  چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟  مادر گفت: 25 سال قبل در همین موقع شب تو مرا از خواب بیدار کردی! فقط خواستم بگویم تولدت مبارک...!   

ادامه مطلب ...

داستان عشق پیری، برای رکسانا

" wmode="opaque" pluginspage="http://www.macromedia.com/go/getflashplayer" quality="high" althtml="

  

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند . .

ادامه مطلب ...

داستان مرد بی جان، برای رکسانا

" wmode="opaque" pluginspage="http://www.macromedia.com/go/getflashplayer" quality="high" althtml="

 

مرد ، دوباره آمد همانجای قدیمی
روی پله های بانک ، توی فرو رفتگی دیوار
یک جایی شبیه دل خودش ،
کارتن را انداخت روی زمین ، دراز کشید ،
کفشهایش را گذاشت زیر سرش ، کیسه را کشید روی تنش ،
دستهایش را مچاله کرد لای پاهایش ،
خیابان ساکت بود ،

ادامه مطلب ...

داستان عاشقانه مارمولک، برای رکسانا

" wmode="opaque" pluginspage="http://www.macromedia.com/go/getflashplayer" quality="high" althtml="

 

شخصی مشغول تخریب دیوار قدیمی خانه اش بود تا آنرا نوسازی کند. توضیح اینکه منازل ژاپنی بنابر شرایط محیطی دارای فضایی خالی بین دیوارهای چوبی هستند.

ادامه مطلب ...

داستان وفاداری به عشق، برای رکسانا

" wmode="opaque" pluginspage="http://www.macromedia.com/go/getflashplayer" quality="high" althtml="

 

روزی زنی نزد شیوانا استاد معرفت آمد و به او گفت که همسرش نسبت به او و فرزندانش بی تفاوت شده است و او می ترسد که نکند مرد زندگی اش دلش را به کس دیگری سپرده باشد

ادامه مطلب ...