پیامک های عاشقانه , 1390 ,2011

حال من دست خودم نیست / دیگه آروم نمیگیرم

دلم از کسی گرفته / که میخوام براش بمیرم . . .

::: { www.roxana.blogsky.com } :::

ما را که بجز توبه شکستن هنری نیست / با زاهد بی مایه شکستن ثمری نیست

برخیز جز این چاره نداری که در این حال / جز جام می و مطرب و ساقی خبری نیست . . .

::: { www.roxana.blogsky.com } :::

بعضیا میگن دنیا ارزشش رو نداره ! مگه میشه دنیایی که تو رو داشته باشه بی ارزش بشه !

::: { www.roxana.blogsky.com } :::

تو مانند کبوتر ها نجیبی ? تو مثل داستانهای عجیبی

گناه من چه بود که گفتی ? از این پس از نگاهم بی نصیبی . . .

::: { www.roxana.blogsky.com } :::

کاش تو چایی بودی و من قند !

تا خودم رو فدات میکردم تا تلخی روزگار رو حس نکنی !

::: { www.roxana.blogsky.com } :::

یک ساعت که آفتاب بتابد ، خاطره آن همه شب های بارانی از یاد میرود

این است حکایت آدم ها ، فراموشی . . .

::: { www.roxana.blogsky.com } :::

خوشحالم که بردم چون کسی رو از دست دادم که دوستم نداشت

خوشحالم که باختی چون کسی رو از دست دادی که دوستت داشت . . .

::: { www.roxana.blogsky.com } :::

یادمان باشد عشق متعلق به لحظه هاست و نفرین برای همه ی عمر . . .

::: { www.roxana.blogsky.com } :::

باز کن ار سر گیسویم بند / پند بس کن که نمیگیرم پند

در امید عبثی دل بستن / تو بگو تا به کی آخر ، تا چند . . .

::: { www.roxana.blogsky.com } :::

دیدی آنرا که تو خواندی به جهان یارترین / سینه را ساختی ز عشقش سرشار ترین

آنکه میگفت منم بهر تو غمخوار ترین / چه دل آزارترین شد ، چه دل آزارترین . . .

::: { www.roxana.blogsky.com } :::

تو را دوست داشتن برای من عبادت است

از تو دور بودن برای من قیامت است

آزادی عشق تو برای من حاجت است

دیدن رخ ماهت برای من زیارت است . . .

::: { www.roxana.blogsky.com } :::

هرز گاهی دریا هوس میکنه به ساحل سری بزنه

براش مهم نیست ساحل دستشو میگیره یا نه

مهم اثبات وفاداری دریاست . . .

::: { www.roxana.blogsky.com } :::

عشق طوفانی بگذشته او ، در دلش ناله کنان میمیرد

چون غریقی است که با دست نیاز / دامن عشق تو را میگیرد . . .

::: { www.roxana.blogsky.com } :::

یک سبد درد ، یک گلدان مرگ ، و لباسی سفید برای جشنی بزرگ

خواه ناخواه همه دعوت میشویم . . .

::: { www.roxana.blogsky.com } :::

کاش میشد در غروب آفتاب ، بی صدا با سایه ها کوچید و رفت . . .

::: { www.roxana.blogsky.com } :::