ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
قاصدک غم دارم، قاصدک غم دارم، می گریزم به جهانی که مرا ناپیداست،
غم آوارگی و دربدری،
غم تنهایی و خونین جگری.
قاصدک وای به من...!
همه از خویش مرا می رانند،
همه دیوانه و دیوانه ترم می خوانند.
مادر من غم هاست،
مهد و گهواره من ماتم هاست.
قاصدک دریابم !
روح من عصیان زده و طوفانیست،
آسمان نگهم بارانیست ...
قاصدک غم دارم،
غم به اندازه ی سنگینی عالم دارم...
غم من صحراهاست،
افق تیره او ناپیداست.
قاصدک دیگر از این پس منم و تنهایی...
وبه تنهایی خود در هوس عیسایی،
و به عیسایی خود منتظر معجزه ای غوغایی.
قاصدک حال گریزش دارم
می گریزم به جهانی که در آن پستی نیست،
پستی و مستی و بد مستی نیست.
شاید آن نیز فقط یک رویاست...!